واژه فروش، با تدریس شهروز براری صیقلانی



ثروتِ سریع مساله‌ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان‌هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم‌اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت‌های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می‌دانید در این مملکت چطور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلوله توپ میان این توده آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جان‌شان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی‌خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می‌کنند. البته ازش متنفرند، سعی می‌کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی‌دارد و به کسی چیزی نمی‌دهد، اما اگر پایداری کند بالاخره جلوش زانو می‌زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانید زیر لجن دفنش کنند زانو می‌زنند و می‌پرستندش.

– کتاب بابا گوریو اثر انوره دو بااک
[ معرفی کتاب: رمان بابا گوریو ]
 
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
آدم آدم به سرعت پیر می‌شود، آنهم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختی‌ات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آنوقت متوجه قضیه می‌شوی. طبیعت از تو قوی‌تر است. تو را در قالبی امتحان می‌کند و آنوقت دیگر نمی‌توانی از آن بیرون بیایی. نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم کمک جدی می‌گیری و بعد وقتی سر برمیگردانی، می‌بینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست. سر تا پا دلشوره شده‌ای و برای همیشه به همین شکل ثابت مانده‌ای.
– کتاب سفر به انتهای شب اثر سلین
[ معرفی کتاب: رمان سفر به انتهای شب
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
افرادى که پولدارند مى‌گویند پول مهم نیست. در حالی‌که پول کمک حال آدم است. اگر پول داشته باشیم مى‌توانیم یک خط تلفن داشته باشیم تا هروقت پکر بودیم به دوستان‌مان تلفن کنیم. اگر پول داشته باشیم مى‌توانیم هرازگاهى غذاهاى خوب بخوریم و مجبور نیستیم بین قفسه‌ها خم شویم تا از بین مارک‌هاى بنجلى که پایین قفسه‌ها در کف زمین ریخته‌اند، خرید کنیم؛ درست از همان جایى که شب‌ها جولانگاه سوسک‌هاست. پول داشتن کمک مى‌کند که اگر دل‌مان خواست کمى روى مد باشیم، وگرنه مجبوریم لباس‌هاى مد روز را با دو سال تاخیر بپوشیم؛ چون خانم‌هاى مهربانى که در پول غلت مى‌زنند، لطف مى‌کنند و لباس‌هایى که دل‌شان را زده به مغازه‌ى دست دوم فروشى محل مى‌دهند. 
 کتاب کمی قبل از خوشبختی اثر انیس لودیگ
[ معرفی کتاب: کتاب کمی قبل از خوشبختی
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
اگر یکی را که دوستش داری از دست بدهی، بخشی از وجودت همراه با او از دست می‌رود. مانند خانه‌ای متروکه اسیر تنهایی‌ای تلخ می‌شود؛ ناقص می‌مانی. خلا محبوبِ از دست رفته را همچون رازی در درونت حفظ می‌کنی. چنان زخمی است که با گذشت زمان، هر قدر هم طولانی، باز تسکین نمی‌یابد. چنان زخمی است که حتی زمانی که خوب شود، باز خون‌چکان است. گمان می‌کنی دیگر هیچ‌گاه نخواهی خندید، سبک نخواهی شد. زندگی‌ات به کورمال‌کورمال رفتن در تاریکی شبیه می‌شود؛ بی‌آن‌که پیش رویت را ببینی، بی‌آن‌که جهت را بدانی، فقط زمان حال را نجات می‌دهی… شمع دلت خاموش شده، در شب ظلمات مانده‌ای.
– کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•»
 
منظره‌ی ویرانی آدم‌ها غم‌انگیزترین منظره‌ی دنیاست. ببینی کسی مثل طاووس می‌رفته، حالا مرغ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکه‌ای می‌پنداشته و تو را بنده‌ی زرخرید، حالا منتظر گوشه‌ی چشمی است به او بکنی.
– رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی
[ معرفی کتاب: رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها ]
 
 
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
مطمئن باش که ما همه داریم به آن مرحله از دوران تاریخ می‌رسیم که همه حرف می‌زنند، ولی هرگز جوابی دریافت نمی‌کنن. و وقتی دو نفر با یکدیگر روبرو می‌شوند و صحبت می‌کنند، حرف‌هایشان برای خودشان نامفهوم است و دود می‌شود و به هوا می‌رود و بالاخره این وضع به آخرین تکامل خود خواهد رسید، این آخرین تکامل سکوت مرگ است.
 
– کتاب حکومت نظامی اثر آلبر کامو
 
[ معرفی کتاب: نمایشنامه حکومت نظامی
 
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
چند ماه پیش وقتی گیتاری به منظور تصنیف و تنظیم سرودهایی که می‌خواستم بخوانم، خریدم، ماری وحشت زده این اقدام مرا کسر شان» دانست و من به او گفتم پایین‌تر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد. اما ماری متوجه مقصود من از این قیاس نشد و من هم از تشریح و توضیح چنین تصویرهایی نفرت دارم. مردم یا متوجه منظور من می‌شوند یا نمی‌شوند. من یک مفسر نیستم.
– کتاب عقاید یک دلقک اثر هاینریش بل
[ معرفی کتاب: رمان عقاید یک دلقک
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
شهرت شامل عقاید دیگران می‌شه و نیازمند اینه که طبق خواسته‌ی دیگران زندگی کنیم. برای دستیابی و نگه‌داری شهرت، باید چیزی که دیگران می‌پسندن، بپسندیم و از هرچی دوری می‌کنن، دوری کنیم. بنابراین از زندگی با شهرت یا زندگی تمدارانه فرار کنین. اون یک تله‌ست. هرچی بیش‌تر به دست بیاریم بیش‌تر می‌خوایم و وقتی میل و اشتیاق‌مون برآورده نشه، عم‌مون بیش‌تر می‌شه. دوستان به من گوش کنین. اگه خواهان رستگاری هستین، زندگی خودتون رو با تلاش برای چیزی که بهش احتیاج ندارین، تلف نکنین.
– مسئله اسپینوزا اثر اروین د. یالوم
[ معرفی کتاب: رمان مسئله اسپینو
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
بچه که بودم مرتب فکر می‌کردم وقتی بزرگ شوم زندگی‌ام چه‌طور خواهد بود. بعدتر در سنین نوجوانی به این فکر می‌کردم که بعد از فارغ‌التحصیلی زندگی‌ام چه شکلی خواهد شد و همین‌طور زندگی گذشت و ادامه پیدا کرد. زندگی‌ام را یک جورهایی آب بستم بهش. رالف والدو امرسن اشاره‌ی خوبی دارد که در مورد زندگی من یکی خوب مصداق دارد: ما همیشه در حال آماده کردن خودمان برای زندگی کردن هستیم اما هیچ‌وقت زندگی نمی‌کنیم.»
– کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند
[ معرفی کتاب: کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند ]
 
»•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•*ْْ*•*•*•*•*•*•*•*•*•*•
 
 

شهر خیس کوچک ما[۱] مجموعه دوازده داستان از شهروز براری صیقلانی ست موضوع این آثار اجتماعی‌ست و نویسنده ضمن انتخاب روش واقع‌گرایانه برای بیان اغلب داستان‌ها و فراواقع‌گرایی برای برخی داستان‌ها، مسائل انسان مدرن و البته هنوز پایبند به سنتهای بومی را در گذار از جامعه سنتی نشان داده است. مشخصه‌های مشترک این داستان‌ها عبارتند از: تشخص جغرافیا، فرهنگ بومی، رفاقت و مهر و دوستی، باورهای عامه، دلبستگی به خاطرات، عدم قطعیت و مصائب مردم فرودست به ویژه در محله های اصیل و قدیمی شهر رشت . 

مجله ادبی

              جلال

آل  احمد 

 یازده داستان این مجموعه به وضوح در مناطق مختلف شهر رشت می‌گذرد. جغرافیا در بسیاری از این داستانها خود را به صورت برجسته نشان می‌دهد. چنانچه در بعضی آثار همچون در اثر محله ی ساز ساغر _ و در غروب بی چتر خیابان شیک _ مکان جزء قطعی و موثر آثار شمرده می‌شود و بدون توصیف مکان اصولا داستان‌های مذکور معنایی ندارد.
 
هر چند به نظر می‌رسد نویسنده در داستان در چه دنیایی بوده که به اشاره از سست شدن پیوندهای خانوادگی سخن گفته، اما در همین اثر نیز در نهایت همسر پیری که شوهر بیمارش را از سر خستگی تنها گذاشته و رفته به خانه باز می‌گردد. عصبیت قومی به ویژه در داستان به ( کلاه فرنگی) خیلی نامردی بیشتر هویداست: هر سال باید می‌رفتم. پدرم می‌گفت: نکنه یه وقت یادت بره و نیایی؛ اون‌وقت استخونای مادرت تو قبر می‌لرزه.»[۲] راوی شخصیتی‌ست که از زادگاهش کنده و در شهری دیگر به کار مشغول است. او با اینکه هنوز به باورهای عامیانه خانواده احترام می‌گذارد، اما چنان از دیار خود بریده گویی نه به زادگاهش در محله ی ضرب رشت تعلق خاطر دارد و نه که به سوی شهری ناشناخته در حال حرکت است. این فاصله که بیشتر فرهنگی‌ست و از دوری او و گذشته‌اش حکایت می‌کند، سبب می‌شود دوست قدیمی‌‌اش را که اینک راننده شده، نشناسد. و خود را به او غریبه‌ای معرفی ‌کند که آمده به دوستی قدیمی سر بزند. راننده دلگیر از غریبگی داریوش، هنگام خداحافظی نوار صدای گیتاری را که خودش نواخته توی دستهای مسافرش می‌گذارد و می‌گوید، به شهروز بگو خیلی نامردی. در این داستان، پیوندهای مستحکم خانوادگی و احترام به بزرگان، آنجا  که پدر، با چنین جملاتی پسرش را خطاب قرار می‌دهد، به خوبی آشکار می‌شود: می‌دونم این حرفا با فکر و خیال تو سازگار نیست. اما هرچه باشه، مادرته، خیلی به پات زحمت کشید. می‌شه به خواستش عمل نکنیم؟ به گردنت حق داره. البته به گردن همه‌مون حق داره. حالا هر طوری شده بیا.»[۳]
 
 
 
 
.»[۳] چنین جملاتی که حاکی از استمرار احساس خویشاوندی در روزگار غریبگی‌ست، در داستان‌ در غروبی رنگ‌پریده نیز خود را نشان می‌دهد. این داستان که می‌توان آن را تلنگری به انسان غافل امروز دانست، از مردی سخن می‌گوید که در آخرین روزهای زندگی‌اش راه می‌افتد تا پاسخ محبت‌های رفیقی ارمنی را با تجدید دیداری دوستانه بدهد. چشم مشتاق و پر ولع مرد بیمار بر در و دیوار شهر می‌گردد و در خاتمه دریغ او از شنیدن این  حرف: هفته‌ی پیش خاکش کردیم. اتفاقاً چند وقت پیش هم که با بچه‌ها نشسته بودیم پهلوش، از تو حرف می‌زد. همه‌اش می‌گفت: به جون شهروز پسرم، خیلی دوست دارم ببینمش.»[۴]
 
کارگران و روشنفکران دو دسته از شخصیت‌های تکرار شونده داستان‌های شهر خیس و کوچک ما ، هستند. اغلب داستان‌ها گرچه از منظر نگاه روشنفکری اهل مطالعه و علاقه‌مند به ادبیات نوشته شده‌اند، حکایت از دلبستگی نویسنده به مردم زحمت‌کش و به ویژه کوچه پس کوچه های شهر رشت دارد. گرچه در آثار این نویسنده خواننده اصولا با هیچ شخصیت پلشتی برخورد نمی‌کند و حتی خاقانی داستان در مکانی مقدس نیز انسانی قابل ترحم ترسیم می‌شود، اما به ویژه وقتی پای کارگران به میان می‌آید، نگاه داریوش همدلانه می‌شود. گلالی و برد
داستان _علی لحاف دوز _ نمونه‌های چنین شخصیت‌هایی هستند. شین براری حتی در داستان سارقان بازار زرگران _ انی را نیز که به نظر می‌رسد از سر فقر به کج‌راهه رفته‌اند، با نگاهی مهربانانه می‌نگرد. در این داستان، چند راهزن پس از وقوف بر فقر و استیصال طعمه‌های خود، از برداشتن اموال فقیرانه مسافران منصرف می‌شوند عاقبت ناگهان بر حسب یک اتفاق سر از سرقت از طلافروشی های شهر در می آورند. در داستان کابوس‌های ارمنی بولاق نیز دستکاری کنتور برق به منظور نپرداختن هزینه آن از سوی فقرا روا داشته می‌شود.
 
[۱] . شین براری ، شهر کوچک رشت ، نیماژ، ۱۳۹۵، ۱۸۲ صفحه.
 
[۲] . همان: ص۷٫
 
[۳] . همان: ص ۷٫
 
[۴] . همان: ص ۲
 
 
 
 
 
 
 

   

 

     (تابستان 1398_ رشت بارانی) یک شنبه 14 ژوئیه "16:06' جلسه مدرسان گیل + پویندگان ، شرکت برای عموم آزاد و رایگان . کارگاه داستان نویسی شاهین کلانتری# مدرس؛ شین ب صاد ، هماهنگ کننده: مهرانه یوسفیان _، مجوز برگزاری: ***4370/02الف وزارت ارشاد و معارف اسلامی، استان گیلان ، کلانشهر رشت ، منطقه دوم ، ناحیه یک ، زیر نظر نهاد کانون های پرورشی و فکری و هنرکده هنرهای نوشتاری، رده سنی کلاس: 16سال به بالا ، تعداد هنرجویان حاضر در جلسه: آزاد /نامحدود . 

 

 

راوی: هانا کاویانفر 

ضبط فایل صوتی ، استخراج کلام ، ثبت نوشتاری : کارگروه فضای مجازی جهاد دانشگاهی . 

 

متفرقه

مدرس شهروز براری :  

      من جلسه پیش به تمامی شما پیرنگ مقدمه چینی رو شرح دادم ، شما هم سر تایید ت دادید که انگار توی دلتون میگفتید؛ اینا چیه ک براری درس میده؟ اینا که زیادی آسونه سخت ترش نبودددد؟ ولی واقعا منو شوکه کردید ، بنده در پایان جلسه داستان کوتاهی رو با شرح اینکه تمرین منزل شماست به تک تک شما خوبان تقدیم کردم. از شما خواسته شده بود ک انتهای کاملا بی ربط داستان رو عوض کنید و دو خط آخر رو حتما حذف کنید ، بنده هزاران نکته ی ظریف و پنهانی در متن مسخره و فی البداعه ام گذاشته بودم ، که هر کدام کلیت دیگری رو نقض میکرد ، اما شما ظاهرا هیچ فرقی با محصل دوران ابتدایی ندارید ، و هر چرت و پرتی رو که بنده بنویسم با جان دل میپذیرید ، از میان هشتاد تا جواب و پاسخی که از شما دریافت شد ، تنها یازده نفر تونسته بودند پیرنگ و مقدمه چینی رو برام کشف کنند و بهش اشاره کنند ، 

شما چطور وتونستید مقدمه چینی رو پیدا کنید؟

خب براحتی معلوم میبوده که مقدمه چینی برای خلق کنش در داستان به این جمله ی خاص ختم میشه؛

   ( از بی قبری و کفن و دفن نشدن جسمم که مبتلا به مرگ شده شاکی ام. )

یعنی چی؟ 

یعنی من ازتون خواستم براش فرجام بنویسید و پایانش رو شما بنویسید. 1_آیا داستان به مرحله ی کنش رسیده بود؟ نخیر

2_آیا عنصر روایی که دقیقا پس از مقدمه چینی در اثر می آید نوشته شده بود؟ نخیر.

3_ آیا کنش صعودی در اثر بود ؟ نخیر

4_ آیا نقطه ی اوج در اثر بود ؟ نخیر 

5_آیا سه شرط لازمه ی نقطه ی اوج ذکر شده بود؟ نخیر

سه شرط چی بود؟ الف/ شخصیت دچار تعییراتی شود. ب/ چیزهایی کشف کند. جیم/ مضمون داستان آشکار شود. 

5_ کنش نزولی اومده بود؟

نخیر

معمولا پس از نقطه ی اوج در تراژدی و داستان کوتاه کنش نزولی می اومد. 

آیا من اینها رو برای شما نگفته بودم؟ 

خب پس مقدمه چینی چی بوده در اثر :

روح بی جسمو بی تن و بی کالبد اثیری ، گیجو منگ و سرگردان و شاکی و رنجیده حال از اینه که جسمش بی روح دچار مرگ شده ولی هنوز کسی در خانه ی متروکه ی ته بن بست اون جسم و پیکر بی جان رو پیدا نکرده ، در عین این حالکه ظاهرا در همسایگی هم کسی فوت کرده و صدای گریه و زاری و روضه خوانی میاد و عطر حلوای خیراتی و صدای تلاوت آیات قرآنی. 

خب پس اثر فقط یک پیرنگ مشخص و ثابت داشت که تا مقدمه چینی پیش رفته و قبل از کنش صعودی متوقف شده بود، پس شماها چرا جدولی ک براتون طراحی کردم و ازتون خواستم حتما در دفترچه تون بنویسید رو مد نظر قرار ندادید؟ مگه نگفتم هر تراژدی یا داستان کوتاه باید از این ساختار بندی ساده پیروی کنه !؟ شما برای پختن یه غذای مخصوص و پیچیده یا حتی ساده ، مواد اولیه رو از پخته پز نکرده میریزید توی ظرف و تزيینات میکنید میزارید جلوی مهمان؟ خب آیا نباید یک پروسه ی مشخص برای به عمل اومدن مواد اولیه ی اون غذا طی بشه؟ تا بعد هر کدوم رو به ترتیب یک نظم و قانونی با دیگری ترکیب کنی و از ادغام ترکیب های مختلف در کنار هم بتونی به مفهوم اون طعم و عطر و مزه ی مخصوص مورد نظر دست پیدا کنی؟ 

راوی؛ حیف ک عصبانی هستند ، وگرنه بخاطر چنین مثال عجیب و مقایسه نویسندگی با آشپزی ، دوستان حسابی پرسش و پاسخ راه می انداختن تا بلکه مثالش رو پس بگیره و دیگه ما خانم های خلاق رو با پیشبند در حال آشپزی تصور نکنه

خب پس چرا مراحل رو فراموش کردند ، یا بلکه کردید؟ حتی اون دوستانی که مراحل رو فراموش کرده اید یا بلکه کرده بودند به شکل نا امید کننده ای با بی تفاوتی از کنار صدها غلط املایی ، غلط دستوری ، واژگان قرمز ممیزی ، نثر معیوب ، ناهمگونی وزن جملات ، اشتباهات عمدی اثبات پذیری، وو.گذشتند یا گذشتید. و تنها به یک اشاره مختصر به آب میچکد از آسمان ، بسنده کردید یا کردند . 

 حتی برایتان سوال پیش نیامد که اگر متوفی هنوز میتش و جنازه اش اگر بروی زمین است و هیچ کس او را نیافته پس صدای روضه و گریه و زجه و عطر حلوا از کجا و برای چه می آید؟ 

خب حتی از یازده نفرتان که صحیح داستان را بستید تنها هفت نفر به وجود رد پای یک عامل ناگفته و پنهان پی بردید . تا در ادامه به همزمانی فوت یک فرد دیگر در همسایگی ان مخروبه اشاره کردید. بسیار عالی و احسنت به خواهر محترم سرکارخانم مهسا چماچایی . تشریف دارند؟ 

سکوت »»»»»»

شمایید؟ 

بله 

واقعا امیدوارم کردید وقتی که اومدید و از انعکاس رد پای نامحسوسم چنین استعاره و یا جمله ی متل واری که رایج بین عامه ی مردم بومی هست است اینکه یک فردی پس از کشف جسد میت شخصیت اصلی داستان ، به این مهم اشاره میکنه که ؛ چه عجیب ، انگار عزرايیل ته کوچه ی بن بست گیر کرده بوده که طی یک شب دو فرد در همسایگی هم فوت شده اند . 

من انتظارم بیش از اینها بود ، مثلا ربطی بین همزمانی و وقوع چنین حادثه ی مشکوکی در یک شب و در یک کوچه میدادید . یا عاشق و معشوق بودند ، یا هرچی. 

در ضمن برخی مثل خانم اسدی کوچکتر ، و خانم بوستانی اگر هیچی رو رعایت نکردند لااقل به حذف فعل های پایانی که مشکل ممیزی داشتند اشاره کردند که حتما باید حذف بشند ، اما در مقابل دو تا از شما بزرگواران که واقعا اسم شریفشون رو بخاطر نسپردم کاملا در خلاف جهت حرکت و اقدام کرده بودید ، 

و به واژگان ممیزی و خلاف عرف و بی عفتی که در راستای عدم رعایت خطوط قرمز اورده بودم تا عکس العمل شما را ببینم ، واکنش مع بروز داده ، و کل داستان رو به یک صحنه ی ضد اخلاقی تبدیل کردید ، واقعا چگونه شما ابتدای امر به چهار خط مانده به پایان و بکارگیری فعل های نفی اروتیک یا حالا هر کوفتی که دارای بار مفهومی منفی بوده پی بردید ، ولی بجای اینکه سریعا حذفشون کنید ، اومدید و روی تکرار تاکیدی اونها پافشاری کردید و گسترشش دادید من وقتی مشاهده کردم ، به هیچ وجه تشخیص ندادم این برگه هایتان همان داستان خام بنده ست بلکه خیال کردم ، لیست کاملی از واژگان ممنوعه توسط ارشاد اعلام شده بتازگی و آقای شاهین کلانتری لطف کرده برام فتو گرفته گذاشته لای برگهای شما تا بنده از آخرین خطوط قرمز ارشاد و ممیزی اگاه بشم. 

من دیگه حرفی نزنم بهتره .

در ضمن خدا رو گواه میگیرم ک دوستان و خوبانی هم که بین شما حضور ندارند و یک دهم شما آموزش فن نویسندگی رو طی کردند ، در تشخیص و اشاره و حذف فعل های ممیزی در انتهای متن بهتر از اکثر شما اقدام کردند ، خانم بَرَندی پیشاپیش موفق شد کلید مقدمه چینی و پیش آگاهی رو کاشف بعمل بیاره ، در حالی که تنها شش جلسه تشریف آورده ، ولی چون یک مخاطب آگاه و ظریف خوان و نکته سنج بودند براحتی گفتند که ، داستان تازه به مقدمه چینی و پیش آگاهی رسیده و پایان دادن بهش غیر ممکنه ، مگر اینکه از تمامی مراحل بعدی گذر کنه ، و

 عنصر روایی 

 کنش صعودی 

    نقطه اوج 

  سه یخش مربوط به نقطه ی اوج 

یعنی تغییرات در تصورات شخصیت اصلی

کشف چیزهای مهم

آشکار شدن مضمون داستان 

سپس کنش نزولی 

یعنی عاقبت داستان

رو یک به یک انجام بدهیم تا بتوانیم به پایان بندی برسیم.

 

در ضمن ، امان از دست اقای کلانتری ، چون اون دو جمله ی بی ربط و ابلهانه رو در انتهای متن ، ایشون دقیقه ی نود افزودند، با این توضیح که قصد داشتند به بنده و سرکار خانم یوسفیان ثابت کنند ، هنرجویان هیچ تصور اصولی و قانون مندی از داستان نویسی ندارند ، و اومدند بی ربط ترین ، بی ربط ترین ، بی مناسبت ترین ، غیر عادی ترین ، مسخره ترین جملات ممکنه رو افزودند به انتهای متن. 

آخه بحث و پیش آگاهی متن میگه که یکی فوت شده ، یکی دیگه هم در همسایگی فوت شده ک جنازه اش درون خانه ی متروکه ست و داستان از زاویه ی دید روح بی جسم و بی کالبده ، ک ناراحت و شاکیه که جسمش بی قبر و کفن و دفن نشده ست ، اون وقت چه ربطی به .کارت حافظه پر است 

مموری یافت نشد 

داره آخه؟ 

بخدا یه لحظاتی که پاسختون رو میخوندم که نوشته بودید روح رفته از گوشی موبایلی که داخل جیب کالبد فوت شده اش بوده ، زنگ زده به اورژانس ، احساس میکردم دارید به شعورم توهین میکنید 

خخخخخخخخ 

میخندید؟ حق دارید بخندید

با توجه به خاصیت داستان نویسی خلاق از سبک کوت.

 

 

ادامه مطلب کلیک کنید[][][]

 

 

بقیه مطلب در ادامه[][][]

 

               .قبلی59 صفحه » 61 بعدی.      

 

بازنشر کپی متن ، انتخاب کنید، برش، جایگذاری، انتقال، پوشه جدید، حذف مطلب، ذخیره موقت، سایت تارنما، 

 

کارگروه فضای مجازی جهاد دانشگاهی 

آدرس_رشت، میدان فرهنگ _چسبیده به فروشگاه زنجیره ای رفاه ، جنب تاکسیرانی . 

 

هانا کاویانفر راوی ، ضبط صوت ،استخراج کلام ، ثبت نوشتار. سایت رسمی جهاد دانشگاهی استان گیلان 

hht//Gilan_kalanshare131Rasht@Sitte.com 

#JavaScript #gnashing #Kalamazoo #shavings

including# #news calendar# #kalantariClassroim

#sclerotic# //bromans98ia@blogfa.com 

 

برچسب های مرتبط 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

meaningful شکوفه دانش naslebartar مد و استايل سه شهید TAROM STUDENT CLUB انواع پروژه فایل اکی 4 ضمیر مجتمع اقامتی فراغتی پرستاران : لاله کلاردشت pichakifce